روزی نامه

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت...

روزی نامه

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت...

برای عمویم ؛ محمد باقر

پ.ن : گرما رسیده بود به پنجاه درجه. وسط بیابون. عملیات کربلای پنج بوده گویا. فرمانده جوون ، پوتیناشو در میاره و رو میله های داغی که ولو شده بودن رو زمین واسه بقیه حرف می زنه. پاهاش از شدت تاول خون می پاشیدن بیرون. می خواسته نشون بده که اینم می فهمه و درک می کنه گرما رو


پ . ن دوم : رفته بود اصفهان. همین دو سه سال پیش. بسیجی ها دوره اش کرده بودن که هی فلانی تو اصلا تا حالا لباس انداختی رو شلوارت؟ اصلا تا حالا یه شب تو پایگاه بسیج خوابیدی؟ اصلا تا حالا رفته بودی جبهه؟


پ.ن سوم : اینا هنوزم هستن. اینا هنوزم زنده ان. اینا رو قدرشونو بدونین. دلشون گرمه به ثوابای بدون ریاشون. اینا خیلی عزیزن.

نظرات 1 + ارسال نظر
ساقی شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 13:10

لباس انداختن رو شلوار چیه دیگه؟خیلی کار سختیه؟‌:|

این یه اصطلاحه. بهش انگ زیاد زده بودن. عین مرد وایساد و هیچی نگفت بهشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد