من به معجزه اعتقاد دارم، ولی معجزه به من اعتقاد نداره
.
.
.
.
پ.ن : ... انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم
برای فلان مسئول در فلان کشور ؛ مثلا آبوندا در بورکینافاسو:
.
.
.
.
دروغ نگو به مردم ، خیانت نکن به مردم ، مخفی نکن از مردم ، نکن این کار رو با مردم
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
میون جنگلا طاقم میکنه
جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از جمله این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است و آن هم رویت
دوم ؛
گاهی پیش میاد که تو کار ، هیچی دست خودت نیست. بهش نمی گن کم کاری ، بهش می گن بدبیاری.
مثلاً همین ما . رفتیم با یه نفر مصاحبه کردیم که فوتبالیست بوده و اونم درباره تیم جدیدی که رفته کلی برامون حرف زده. مام یه تیکه انداختیمش یارو رو روی جلد. شب قبل از چاپ خبر دادن که طرف قراردادش رو فسخ کرده !
اینجا ما بدبیاری آوردیم و نه کم کاری.
می گفت قلب یک آدم به اندازه مشت گره کرده شه...
.
.
.
.
پ.ن : ورای زندگی ، نه یک دم و بازدم عادت وار که یک سری قواعد پیچیده است. این قلب های به اندازه مشت گره کرده رو نباید زیاد تحت تاثیر قرار داد.
مرتبط : مشت گره کرده ... قلب // چه پارادوکس عجیبی
غیرمرتبط : مشت گره کرده ... قلب // چه شباهت عجیبی
یکی از ویژگی های منحصر به فرد من اینه که به متن یک ترانه دقت نمی کنم و نوای آهنگ جذبم می کنه. این می شه که آهنگ گیتارو با خودت نبر همون قدر برام جذابه که آهنگ تاکی به تمنای مختاباد!
.
.
.
.
.
سلام ، فریدون آسرایی. عجالتاً علاقه مندشیم
اصن ما همه چیزمون اینطوریه؛ مثلاً یکیش من.
آقا داداش دستمون رو گرفت برد استادیوم ، بعد دیدیم دو تا تیم با هم بازی دارن که یکیشون آبی پوشیده و یکیشون آبی خیلی کمرنگ. بعد جا گیر نیاوردیم و رفتیم وسط اونایی نشستیم که طرفدار آبی بودن. خلاصه الان بیست و یک ساله که استقلالی هستم.
.
.
.
.
.
پ.ن: این که فوتبال بود. ما همه چیزمون اینطوریه جمیعاً
به عنوان نخستین تمرین عملی،با گارسون رستوران دعوا کردم ؛ برای اولین بار و شاید برای آخرین بار.
احساس کردم خیلی بیش از حد دارم بهش علاقه نشون میدم و اونم خیلی بیش از حد داره ازم رو برمی گردونه!
.
.
.
.
پ.ن : عجالتاً روزی دو ساعت تمرین دموکراسی میکنم
گفت : حاج آقا من شنیده ام اگر وسط نماز متوجه بشویم که یکی دارد دمپایی مان را می دزدد ، می توانیم نماز را بشکنیم و برویم دمپایی مان را بگیریم. درست است حاج آقا؟
گفت : درست است آقا. نمازی که حین اش ، حواست به کفش و دمپایی باشد ، اصلاً باید شکست!
چرخ یک گاریچی در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ
.
.
.
.
پ.ن: این لامذهب دوست داشتنی ، خواب و خوراک از ما گرفته
مقوله مهمی که در علم روانشناسی به عنوان ضمیر ناخودآگاه ازش نام برده میشه دقیقا توی کدوم قسمت از بدن قرار دارد؟ (دو نمره با رسم شکل)
.
.
پ.ن: از وعده زندگی بهتر برای افراد جامعه بگیر تا قول خرید آدامس سین سین توسط ابوی محترم. از قرض و بدهی و طلب و سود بگیر تا دروغ هایی که گفته اند و اصرار میکنند باور کنی. اصن لامذهب این ناخودآگاه رو بدجور لازم دارم. دنبال دگمه ریپیت هم باید بگردم تازه
نیم نان و ربع نان و تکه نان برای من بیشتر از یکسری بازی های سیاسی و اقتصادی معنی دارد. یادآور همه [به ما چه ها] و [ غم نان خودم را بچسبم ها] است.
.
.
پ.ن اول: چراغ ما البت در همین خانه می سوزد و بس
پ.ن دوم:
وقتی که اشتهای تو پرواز می کند
مادر نشسته است ، تو را ناز می کند
یعنی بخواب خوشگلکم وقت شام نیست
رویایمان ، کبوترمان روی بام نیست
امشب بخواب و گرم خودت باش و با خدا...
در بخت ما نوشته که _ یا پول ، یا خدا ! _