با دلی پر شده از زخم ، نمک میخوردیم
دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم
مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند
مرد هم زیر غم زلزلهای میشکند
زیر بار غم شهرم جگرم میسوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
***
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر!
توی این شهر پر از دود سرم میسوزد
داغ دیدیم شما داغ نبینبد قبول!
تبری همنفس باغ نبینید قبول!
***
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
.
.
.
پ.ن : جانسوز ، پر درد. آذربایجان منتظر ماست بیا تا برویم
تهران رو تعطیل می کنن که چی بشه؟
که منِ سرباز کجا برم؟
که منِ خبرنگار کجا برم؟
که منِ پر دغدغه کجا برم؟
.
.
.
هر چی امکاناته واسه این شهرستانیاست
از عموم دوستان و آشنایانی که تلاش می کنند از زاویه دید خودشان ، زندگی ما را دچار اصلاحات کنند خواهش می کنیم در این زمینه تحقیقات لازم را انجام داده و سپس به موضوع ورود کنند.
.
.
.
.
طبیعتاً داستان زندگی ما آمادگی دارد که میزبان همه عقاید کارشناسی و غیرکارشناسی دوستان باشد چه اینکه این ها دوستان ما هستند نه دشمنان ما
اول : دزدی مسلحانه از مرغ فروشی ... ( دیروز - جراید )
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آخر : مردی به دلیل مشکلات مالی خود را در وسط خیابان دار زد ! ( امروز - جراید )
پ.ن : گرما رسیده بود به پنجاه درجه. وسط بیابون. عملیات کربلای پنج بوده گویا. فرمانده جوون ، پوتیناشو در میاره و رو میله های داغی که ولو شده بودن رو زمین واسه بقیه حرف می زنه. پاهاش از شدت تاول خون می پاشیدن بیرون. می خواسته نشون بده که اینم می فهمه و درک می کنه گرما رو
پ . ن دوم : رفته بود اصفهان. همین دو سه سال پیش. بسیجی ها دوره اش کرده بودن که هی فلانی تو اصلا تا حالا لباس انداختی رو شلوارت؟ اصلا تا حالا یه شب تو پایگاه بسیج خوابیدی؟ اصلا تا حالا رفته بودی جبهه؟
پ.ن سوم : اینا هنوزم هستن. اینا هنوزم زنده ان. اینا رو قدرشونو بدونین. دلشون گرمه به ثوابای بدون ریاشون. اینا خیلی عزیزن.