روزی نامه

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت...

روزی نامه

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت...

العفو

کس چه می داند زمن جز اندکی


وز هزاران جرم و بدفعلی یکی



پ.ن : من همی آن دانم و ستار من ... جرم ها و زشتی کردار من

منقول

داشتم می رفتم سر کار. یک دو هفته قبل. از کار اول صبح ، با لباس فرم می رفتم به کار سرظهر که تا نصفه شب قرار بود طول بکشه.  اینا همینجوریش غمگینه اما غمگین تر از این سوار شدن تو پرایدی ِ که تابلوی آژانس چسبیده به سقفش و راننده ِ پیرش زیر پل سید خندان داد میزنه : ونک ونک. ساعت یه ربع به 12 شب بود ، جلو نشستم. از فرط خستگی کیفمو گذاشتم رو پامو سرمو چسبوندم به ستون بغل در. ترافیک لعنتی تموم شدنی نبود. موبایلم تو دستم بود و رو ویبره ، زنگ خورد ، جواب دادم و خودمو صاف کردم رو صندلی و روبرومو نگاه کردم. صدای رادیو آروم بود ، داشت فوتبال گزارش میکرد.

برگشتم راننده رو نگاه کردم ، پیر بود و شکسته. رو داشبورد رو نگاه کرد ، عکس سه در چهار و سیاه و سفید خانم مسنی که در یه قاب طلایی ِ پایه دار چسبیده بود به داشبورد نظرمو جلب کرد. خودش سر صحبت رو باز کرد ، منم از خدا خواسته استقبال کردم تا باهاش گپ بزنم. گفت میدونی چیه؟ دیگه فایده نداره با این سن و سالم بیام مسافر جابجا کنم. گفت خسته ام ، از صبح فقط دو ساعت استراحت کردم ، هفت صبح اومدم بیرون و الانم دارم میرم خونه. گفتم منم مثله شما در طول روز خیلی کم استراحت میکنم و تا میرسم خونه جسدم میفته رو تخت. راستی این عکسی که رو داشبورد گذاشتید برام خیلی جالب بود ، میتونم ازتون بپرسم ایشون کی هستن؟ گفت خانمم بود ، سال 87 فوت کردش. گفتم خدا رحمتشون کنه. گفت اهوم خیلی زن خوبی بود ، 8 سال مدرسه با هم بودیم ، 56 سال هم با همدیگه زن و شوهر ، یعنی 64 سال کنار همدیگه زندگی کردیم. این زن عشق من بود. گفتم مریض بودن؟ گفت نه خیلی هم سالم بود ، یه روز بردم گذاشتمش خونه دخترم و صبح نوه ام رو بردم دانشگاه و رفتم سرکار که دامادم زنگ زد و گفت این اتفاق افتاده ، ایست قلبی و مغزی با هم کرده بود. گفتم الان تنهایی زندگی میکنید؟ گفت آره ، تا پارسال پیش دخترم و تو یکی از اتاق های خونه اش زندگی میکردم ، نوه ام خواست مغازه بخره اونام مجبور شدن 70 میلیون پول پیشی که بابت رهن داده بودن رو بگیرن و بدن بهش ، منم رفتم یه گوشه از این شهر واسه خودم یه جایی رو اجاره کردم و دارم توش زندگی میکنم.

گفتم از بچه هاتون راضی هستین؟ گفت خیلی ، سه تا دختر دارم و دو تا پسر ، سه تا داماد دارم که مثله پسرام دوستشون دارم ، دوتا عروسم دارم که برام مثله دخترام میمونن. چند ثانیه ساکت شدم که دو مرتبه گفت اینا مادر خوبی داشتن که پاک و سالم تربیت شدن ، من تو این مدتی که با همسرم زندگی میکردم تا بحال بهش بی احترامی نکردم و سرش داد نزدم چون معتقد بودم زن شکنندس ، من اگه سرش داد بزنم میشکنه ، خرد میشه. واسه همین هیچ وقت به خودم اجازه ندادم کاری کنم که ازم دلخور و ناراحت بشه ، اونم زن قدر دانی بود و بچه هامو خوب تربیت کرد. بغضش ترکید ، زد زیر گریه ، گفت خیلی تنها شدم. مسافرای عقب که نمیدونستن داستان چیه فقط هاج و واج داشتن نگاش میکردن. دستمو گذاشتم رو شونه اش و گفتم خدا بهتون سلامتی بده ، عمر با عزتی داشته باشید. گفت نمیخوام ، من دلم برای زنم تنگ شده. دیگه حرفی نزدم. ترافیک هم روون شده بود و ماشین ها کم کم داشتن سرعت میگرفتن. رسیدیم میدون . گفتم چقد میشه؟ گفت 750 تومن. پول رو دادم و از ماشین پیاده شدم. سرمو از شیشه بردم داخل و گفتم خدا رحمتشون کنه. چشاش قرمز شده بود. گفت مرسی پسرم.

هنر نزد ایرانیان است

با رفیقم در مورد سیر صعودی ِ قیمت سکه صحبت میکردم


اونم تز میداد که آره ، آدم الان بره چن تا سکه بگیره ، دو ماه دیگه ببره بفروشه ..


ازش پرسیدم ، حالا دو ماه دیگه بفروشی با پولش چیکار میکنی ؟


گفت هیچی دیگه ، دوباره با پولش سکه میخرم و همینجوری ادامه میدم ….. !!!!!

2600 تمام


 

تب «ارزی» خُلق بازار را زهر مار کرده و هی فریاد می زنند:

 

«حلوا» «حلوا»

 

تا بلکه

 

کام جامعه را

 

«شیرین» کنند...

.

.

سخنگوی اقتصادی دولت: همین امروز اعلام شد که ایران خوشبختانه جزو کم بدهکارترین کشورهای جهان است

هنوز خوابی؟

تحلیل من از شرایط فعلی چیزی است شبیه به کم خوابی بعد از آبگوشت...


شبیه به املتی که در اوچ گرسنگی ، می سوزد و خورده نمی شود


شبیه خنده ای که از شنیدن یک جوک فوق جدید ، روی لب خشکیده می شود...


شبیه همین آدم هایی که در اوج خوشی عشق ، یاد بدبختی های قبلی می افتند.


شبیه مردی که له شده ، شبیه زنی که همه چیزش را از دست داده..



و درست همون وقته که اوضاع میشه خر تو خر.


نه یک لفظ کمتر ، نه یک لفظ بیشتر.


شرایط فعلی یعنی خر تو خریه زندگی !

این درد مداوا نمی شود ...

بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت ،پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت

با دلی پر شده از زخم ، نمک می‌خوردیم

دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم

مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند

مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند

زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد

به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد


***


بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر!

توی این شهر پر از دود سرم می‌سوزد

داغ دیدیم شما داغ نبینبد قبول!

تبری همنفس باغ نبینید قبول!


***

گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید

داغ دیدیم امید است دعامان بکنید

.

.

.

پ.ن : جانسوز ، پر درد. آذربایجان منتظر ماست بیا تا برویم


از لطایف دولت ما این است

تهران رو تعطیل می کنن که چی بشه؟


که منِ سرباز کجا برم؟


که منِ خبرنگار کجا برم؟


که منِ پر دغدغه کجا برم؟


.

.

.

هر چی امکاناته واسه این شهرستانیاست

شمایی که آن گوشه نشسته اید ...

از عموم دوستان و آشنایانی که تلاش می کنند از زاویه دید خودشان ، زندگی ما را دچار اصلاحات کنند خواهش می کنیم در این زمینه تحقیقات لازم را انجام داده و سپس به موضوع ورود کنند.

.

.

.

.


طبیعتاً داستان زندگی ما آمادگی دارد که میزبان همه عقاید کارشناسی و غیرکارشناسی دوستان باشد چه اینکه این ها دوستان ما هستند نه دشمنان ما

آخر قصه

اول : دزدی مسلحانه از مرغ فروشی ... ( دیروز - جراید )

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


آخر : مردی به دلیل مشکلات مالی خود را در وسط خیابان دار زد ! ( امروز - جراید )

برای عمویم ؛ محمد باقر

پ.ن : گرما رسیده بود به پنجاه درجه. وسط بیابون. عملیات کربلای پنج بوده گویا. فرمانده جوون ، پوتیناشو در میاره و رو میله های داغی که ولو شده بودن رو زمین واسه بقیه حرف می زنه. پاهاش از شدت تاول خون می پاشیدن بیرون. می خواسته نشون بده که اینم می فهمه و درک می کنه گرما رو


پ . ن دوم : رفته بود اصفهان. همین دو سه سال پیش. بسیجی ها دوره اش کرده بودن که هی فلانی تو اصلا تا حالا لباس انداختی رو شلوارت؟ اصلا تا حالا یه شب تو پایگاه بسیج خوابیدی؟ اصلا تا حالا رفته بودی جبهه؟


پ.ن سوم : اینا هنوزم هستن. اینا هنوزم زنده ان. اینا رو قدرشونو بدونین. دلشون گرمه به ثوابای بدون ریاشون. اینا خیلی عزیزن.

گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

من به معجزه اعتقاد دارم، ولی معجزه به من اعتقاد نداره

.

.

.

.

پ.ن : ... انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم

چرا

برای فلان مسئول در فلان کشور ؛ مثلا آبوندا در بورکینافاسو:

.

.

.

.

دروغ نگو به مردم ، خیانت نکن به مردم ، مخفی نکن از مردم ، نکن این کار رو با مردم

باهار وسط تاباستون !

من باهارم تو زمین


من زمینم تو درخت


من درختم تو باهار


ناز انگشتای بارون تو باغم می‌کنه


میون جنگلا طاقم می‌کنه

ماه مبارک

جویند همه هلال و من ابرویت


گیرند همه روزه و من گیسویت


از جمله این دوازده ماه تمام


یک ماه مبارک است و آن هم رویت